• دایی سنگدل؛ قاتل دو برادر اردبیلی

    دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان اردبیل گفت: قاتل دو برادر اردبیلی که شامگاه دوشنبه با اسلحه شکاری به قتل رسیده بودند دستگیر شد.

     سید ناصر عتباتی با بیان اینکه قاتل دو برادر اردبیلی دستگیر شد اظهار داشت: قاتل 39 ساله و دایی مقتولان است که به دلیل خصومت شخصی و اختلافات خانوادگی آنها را به قتل رسانده است.

    دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان اردبیل تصریح کرد: با تلاش و همکاری پلیس و دادستانی قاتل کمتر از 12 ساعت دستگیر و به قتل اعتراف کرد.

    وی گفت: حدود ساعت 22 دوشنبه در محدوه شهرک سینا ورودی راه انزاب دو فقره قتل اتفاق افتاد که در این جنایت 2 برادر با استفاده از سلاح گرم و شلیک گلوله از فاصله نزدیک به قتل رسیدند.

    عتباتی افزود:‌ به محض اطلاع از موضوع اکیپ مجربی از پلیس آگاهی با سرپرستی بازپرس ویژه جنایی و پزشکی قانونی در محل حضور یافتند و به صورت دقیق و فنی ابعاد این جنایت مورد بررسی قرار گرفت.


    your comment
  • راز آبی شدن سگ‌های بمبئی +عکس

    ساکنان بمبئی طی ماه‌های اخیر شاهد پدیده‌ای عجیب بوده‌اند.

    بر اساس گزارش express، حضور سگ‌های ولگرد رنگارنگ در خیابان‌ها و محله‌های این شهر ساکنین محلی را دچار سردرگمی و نگرانی کرده است.

    دیدن سگ‌های ولگرد در رنگ و اندازه‌ مختلف دیگر برای مردم این شهر موضوع عجیبی نیست اما دلیل این تغییر رنگ ناگهانی سگ‌های بمبئی چیست؟



    در این بین «رودخانه کاسادی»(Kasadi River) سالها است که محل شنای سالمندان است چرا که به گفته محلی‌ها آب این رودخانه خواص شفابخشی دارد اما کمتر پیش آمده که کسی از آب این رودخانه بیاشامد.

    در عین حال آب رودخانه برای رفع تشنگی سگ‌های ولگرد مناسب است و گمان می‌رود نوشیدن آب این رودخانه که چند سالی است به‌واسطه ورود پسماندهای صنعتی آلوده شده دلیل تغییر رنگ این حیوانات باشد.

    طبق این گزارش، فعالان حفاظت از حیوانات با بیان اینکه از دیدن تغییر رنگ این سگ‌ها شوکه شده‌اند اعلام کرده‌اند که از مقامات خواسته‌اند به این موضوع رسیدگی کنند.

    «آراتی چاوهان»، یکی از فعالان حفاظت از حیوانات گفت: "این شوکه کننده بود که ببینی چگونه یک سگ سفید تبدیل به یک سگ آبی شده است."



    مطالعات اخیر سازمان بهداشت نشان می‌دهد که میزان آلودگی آب این رودخانه ۱۳ برابر آن مقداری است که مرز ایمنی آب تلقی می‌شود و این یعنی آلودگی رودخانه به مرز فاجعه رسیده است.


    your comment
  • بهترین گل تاریخ لیگ برتر انتخاب شد+ عکس

    25 سال پیش در چنین روزی، برایان دین در دیدار شفیلدونزدی و منچستریونایتد موفق به زدن اولین گل تاریخ لیگ برتر شد و تا به امروز، 25799 گل در لیگ برتر به ثمر رسیده و بعد از رای گیری از بیش از نیم میلیون نفر، گل فراموش نشدنی دنیس برگکمپ به شی گیون به عنوان زیباترین گل همه ادوار لیگ برتر انتخاب شد.

     

     

     

    گل دیدنی ستاره خلاق هلندی که با دریبل و چرخش زیبای او همراه بود با 31 درصد به عنوان زیباترین گل انتخاب شد و بعد از او گل تونی یه بوآ که در سپتامبر 1995 با لباس لیدزیونایتد برابر ویمبلدون به ثمر رسید با 29 درصد به عنوان دومین گل برتر انتخاب شد.

    در رتبه سوم، گل فراموش نشدنی و دیدنی وین رونی در سال 2011 به سیتی که با یک برگردان فوق العاده به ثمر رسید رتبه سوم را خود اختصاص داده است.

     

    در رتبه چهارم، گل زیبای تیری هانری، ستاره فرانسوی و سابق توپچی ها در سال 2002 به تاتنهام که با استارت از زمین خودی آغاز شد قرار دارد.

     

    رتبه پنجم نیز به گل زیبای جک ویلشر با لباس آرسنال در اوکتبر 2013 برابر نورویچ که روی یک حرکت تیمی فوق العاده به ثمر رسید اختصاص یافته است.

     

     


    your comment
  •  

    در یک کارگاه ساختمانی در تهران کارگران مشغول کار بودند که ناگهان یک میلگرد دو متری از طبقه سوم سقوط کرده، در کتف یک کارگر شانزده ساله افغانستانی که در طبقه همکف قرار داشت، فرو رفته و قسمتی از میلگرد از ران پای چپ وی خارج شد.

    عکس فرو رفتن میلگرد ۲ متری در بدن کارگر ۱۶ ساله + 18


    your comment
  • زندگی اسرارآمیز کلاغ‌های شهری

    در سال ٢٠٠٨ مارزلاف و همکارانش با استفاده از ماسک چهره دیک چنی این فرضیه را مطرح کردند که کلاغ‌ها چهره انسان‌ها را به‌خاطر می‌سپارند، فرضیه آنها به تیتر یک رسانه‌های کشور تبدیل شدند.

    در یک روز طوفانی در آوریل گذشته، کائلی سوئیفت به همراه یک کیسه رنگ‌ورو رفته‌ پلاستیکی سفید- بنفش در محوطه دانشگاه واشنگتن قدم می‌زد. اگر یکی از دانشجویان یا باغبان‌های دانشگاه این کیسه را پیدا می‌کرد، موضوع احتمالا به یک وحشت سراسری در دانشگاه تبدیل می‌شد. سوئیفت درون کیسه، سوئیفت یک ماسک پلاستیکی و عجیب‌وغریب از صورتی مردانه با گوش‌هایی بزرگ و بینی پیازشکل با موهای بلند، خاکستری‌رنگ مخفی کرده بود که حتی در فیلم‌های ترسناک دهه ٨٠میلادی هم نظیر آن پیدا نمی‌شد و البته یک جسد هم درون کیسه بود. جسد یک پرنده که کیسه کهنه را عجیب‌تر هم می‌کرد.

    سوئیفت با چکمه‌های زمستانی خود از میان چمن‌های خیس دانشگاه عبور کرد و به سمت مرکز باغبانی شهری دانشگاه رفت. او در این مرکز دستیار آموزشی کلاس تاریخ طبیعی در مقطع کارشناسی ارشد است. در پشت این مرکز و در نزدیکی سطل‌های زباله بهترین مکان برای انجام مراسمی عبادی است، مراسمی به قدمت چندین‌سال یا چند‌میلیون سال.


    سوئیفت دانشجوی مقطع دکترا و یکی از اعضای تحقیقات شهری در مرکز شناخته‌شده و ملی آزمایشگاه زیست‌محیطی پرندگان است. اگر در یک دهه گذشته خبر یا مطلبی درباره کلاغ‌های سیاه آمریکایی شنیده‌اید و همچنین آنچه علم درباره استعدادها و عادات خارق‌العاده این پرندگان می‌داند، مرهون تلاش‌های این آزمایشگاه و مدیر آن جان مارزلاف است. این زیست‌شناس و استاد دانشگاه، نویسنده کتاب‌های محبوب زیادی در این حوزه است. در‌ سال ٢٠٠٨ مارزلاف و همکارانش با استفاده از ماسک چهره دیک چنی این فرضیه را مطرح کردند که کلاغ‌ها چهره انسان‌ها را به‌خاطر می‌سپارند، فرضیه آنها به تیتر یک رسانه‌های کشور تبدیل شدند. این نتیجه به کشف دیگری منجر شد، این‌که کلاغ‌ها نفرت خود از افراد را به یکدیگر آموزش می‌دهند و گاهی به این افراد حمله می‌کنند.

    امروز، سوئیفت ٣٠ساله یکی از آزمایش‌های عجیب این گروه را تکرار خواهد کرد. او برای این کار مراسم کفن‌ودفن تربیت داده بود. کائلی سوئیفت برای مطالعه برخورد کلاغ‌ها با مرگ یکی از اعضای خود از یک نمونه تاکسیدرمی‌شده استفاده می‌کند. او از میان کیسه خود کلاغ مرده را بیرون می‌آورد و طوری روی زمین قرار می‌دهد که نور خورشید از میان ابرها روی آن بیفتد. پرهای سیاه در نور برق می‌زنند و با کمی دقت رنگین‌کمانی از رنگ‌های آبی و بنفش در آن قابل‌مشاهده است. سوئیفت جسد را که با پارچه‌ای برنزی پوشانده با دو دست روی زمین قرار می‌دهد، کمی عقب می‌رود و پارچه را می‌کشد تا جسد در آسمان خاکستری به خوبی دیده شود.

    در ابتدا اتفاقی نمی‌افتد، آسمان صاف و برهنه است. بعد صدای غار غاری شنیده و کلاغی دیده می‌شود. بعد غارغاری دیگر و کلاغی دیگر. ناگهان کلاغ‌ها از همه سمت پدیدار می‌شوند. ناله‌های التماس‌آمیزشان خیلی زود تبدیل به یک گروه کُر می‌شود. تازه‌واردها به سیاهی پر سروصدا که درست بالای سر سوئیفت تشکیل‌شده اضافه می‌شوند.

    به گفته سوئیفت این کار مثل شرکت در مراسم سوگواری یک کلاغ است. یک آیین غریزی که نسل‌هاست ادامه دارد و انسان به‌تازگی آن را کشف کرده است. یافته‌های سوئیفت و همکارانش در این رابطه در‌ سال ٢٠١٥ در نشریه رفتار حیوانات منتشر شده است. به‌طور خلاصه، وقتی کلاغ‌ها یکی از نوع خود را مرده پیدا می‌کنند، به‌طور انبوه و با صداهای بلند به سوی او می‌آیند. اگر به این جمعیت فرصت کافی داده شود به هر شکارچی که فکر کنند مسئول این کار است، حمله می‌کنند، مانند همان مثال انسان با ماسک دیک چنی یا مانند همان ماسکی که سوئیفت در کیسه خود داشت (در آزمایشگاه به این ماسک‌جوئی می‌گفتند).

    از آن‌جایی که سوئیفت تصمیم گرفته بود در تکرار آزمایش خود از جوئی استفاده کند، باید احتیاط می‌کرد. در ابتدای این سونامی صدا، بعد از این‌که کلاغ‌ها حسابی تهییج شدند، سوئیفت کلاه بارانی خود را روی صورتش کشید تا در روزهای بعد کلاغ‌ها نتوانند او را شناسایی کنند.

    حضور سوئیفت و آزمایشگاه تحقیقات پرندگان در این مکان اتفاقی نیست. سیاتل در میان شهرهای آمریکا به خاطر شهرت ناخواسته شهروندان در یک قرن گذشته و حتی بیش از آن، منحصربه‌فرد است، سکونتگاهی ایده‌آل برای این پرندگان بال‌سیاه. علاوه بر این سیاتل شهر دیوانه‌هاست. کلاغ‌ها در مجسمه‌های محلی حضور دارند، هنر را اشغال کرده‌اند و‌ سال گذشته محور یک شکایت ٢٠٠‌هزار دلاری بودند.

    جنبش پرنده‌هایی پر سروصدا و بی‌شماری که کائلی سوئیفت دور هم جمع کرده بود تازه شروع شده بود. او یک پارچه اضافی روی کلاهش قرار می‌دهد و خوب آن را محکم می‌کند.


    «وقتی به سیاتل آمدم، کاملا مشخص بود که کلاغ‌ها مهمترین کلاغیان این‌جا هستند» این را جان مارزلاف، مدیر آزمایشگاه تحقیقات پرندگان می‌گوید. او در‌ سال ١٩٩٧ از دانشگاه بویس منتقل و در دانشگاه واشنگتن استخدام شد تا درباره کلاغیان تحقیق و تدریس کند. (جی‌جاغ‌ها یا همان زاغ‌های کبود، غُراب‌ها و زاغی‌ها هم از خانواده کلاغیان هستند.) مارزلاف وقتی زندگی و پیشرفت این تعداد کلاغ را در شهر مشاهده کرد، توجهش بیشتر هم جلب شد. رشد سریع سیاتل و جغرافیای خاص آن، به‌خصوص وجود یک جنگل میان دو بخش آبی، مهمترین دلایل جمعیت زیاد کلاغ‌ها در این منطقه هستند. جنگل‌ها برای زندگی کلاغ‌ها ایده‌آل نیستند، اما در یک قرن گذشته ما با تغییر شکل و ایجاد فضاهای حاشیه شهر، منابع غذایی دایمی که همان آشغال‌های غذایی فراوان باشد را برای آنها تأمین کرده‌ایم. ما چیزی درست کرده‌ایم که مارزلاف به آن «پرستشگاه کلاغ‌ها» می‌گوید.

    کلاغ‌ها به واسطه برخورد مستمر با انسان‌ها، از آنها ترسی ندارند. به‌گفته مارزلاف «در روستاها فصل شکار کلاغ وجود دارد» و کشاورزان برای محافظت از تولیدات خود به کلاغ‌ها شلیک می‌کنند. در شهر، ما چه آنها را ندیده بگیریم یا به آنها غذا بدهیم یا از آنها تمثال درست می‌کنیم، در هر صورت کلاغ‌ها وارد روند روزانه زندگی ما شده‌اند و در کنار ما احساس آرامش می‌کنند.

    در دانشگاه واشنگتن که ٧٨‌هزار دانشجو، هیأت‌علمی و کارمند در آن روز خود را سپری می‌کنند هم داستان از همین قرار است. نخستین چالش برای مارزلاف و همکارانش گرفتن پرندگان محوطه دانشگاه بود. (درست است که کلاغ‌ها از ما نمی‌ترسند اما این به آن معنا هم نیست که به اسیرشدن هم علاقه‌ای داشته باشند.) گروه ابتدا از روش‌های پیچیده‌ای استفاده می‌کردند، اما بعدتر از سلاح‌های توردار بهره گرفتند که بسیار موفقیت‌آمیزتر بود. آنها هر کلاغی را که می‌گرفتند یک بند رنگی حاوی یک کُد را به پای او وصل و سپس او را آزاد می‌کردند.

    این کار دروازه‌ای به زندگی کلاغ‌ها بود و به پژوهشگران اجازه می‌داد به بُعدی دیگر دسترسی داشته باشند که به آن بُعد کلاغ‌ها می‌گفتند.

    «آنها را دنبال می‌کردیم تا ببینیم چه می‌خوردند، که درواقع همه‌چیز می‌خوردند و همه‌چیز را امتحان می‌کنند.» اینها را مارزلاف از روزهای نخست به یاد می‌آورد. برای مثال پرنده‌ها دور سطل‌های آشغال جمع می‌شدند و منتظر می‌مانند تا یک سنجاب وارد سطل زباله شود و با تکه‌ای غذا بیرون بیاید، کلاغ‌ها سنجاب را می‌گرفتند و ناهارش را می‌دزدیدند. مارزلاف اضافه می‌کند: «به یاد دارم که یک‌بار دیدم استفراغ روی دیوار را هم می‌خوردند، امکان دارد بگویید، واقعا؟! اما باید بدانید که کلاغ‌ها حیوانات فرصت‌طلبی هستند و هر آشغالی که در شهر تصور کنید را هم می‌خورند.»

    مارزلاف در کتاب «استعدادهای کلاغ‌ها: چگونه درک، احساس و تفکر به پرندگان کوچک امکان رفتار انسانی می‌دهد» (٢٠١٢) نبوغ و هوش این پرندگان را به جزییات شرح می‌دهد. در این کتاب است که متوجه می‌شویم پرندگان علاوه بر توانایی شناسایی چهره انسان‌ها و حفظ حس تنفر نسبت به خاطی‌ها، می‌توانند این کینه‌ورزی را به پرندگان دیگر نیز بیاموزند. برای مثال یک جوجه کلاغ بدرفتاری با پدر و مادرش را می‌بیند، قارقارهای همراه با آن را می‌شنود و یاد می‌گیرد که نسبت به انسان خاطی حس نفرت داشته باشد.

    از سوی دیگر مارزلاف معتقد است که کلاغ‌ها برای انسان‌هایی که رفتار خوبی با آنها داشته باشند، احترام زیادی قائل‌اند. «کلاغ‌ها برای اظهار محبت و تحت‌تاثیر قراردادن انسان‌هایی که برای آنها مهم هستند، هدیه‌هایی‌ می‌آورند.» این هدیه‌ها می‌تواند شکلات، دسته‌کلید یا تعدادی سکه باشد.

    اهالی سیاتل کلاغ‌ها را می‌شناسند. ما آنها را بالای پارکینگ عمومی با بسته‌های خالی دیک برگر می‌بینیم. با صدای آنها از خواب بیدار می‌شویم. معتقدیم سروصداهای آنها چیزی بین صدای دزدگیر یک خودرو و غیرقابل تحمل گریه بچه است. کلاغ‌ها همه‌جا هستند، از همان لحظه‌ای که برای خرید قهوه یا رفتن سرکار از خانه خارج می‌شوید. شیرجه‌ها، قارقار کردن و راه‌رفتن آنها را می‌بینیم. به همین خاطر فکر می‌کنیم که کلاغ‌ها را می‌شناسیم.

    اما نظرتان چیست که به شما بگوییم کلاغ‌هایی که هر روز در حیاط خود می‌بینید همیشه کلاغ‌های ثابتی هستند؟ این پرنده‌ها که معمول یک زوج نر و ماده هستند به‌عنوان یک جفت منطقه‌ای شناخته می‌شوند. این جفت هر روز بیش از ٣٠کیلومتر را پرواز نمی‌کنند تا در آن‌جا زندگی کنند. در طول روز کلاغ‌ها در جست‌وجو و ساخت آشیانه‌هایی در نقاط و محله‌های خاص هستند. در بعدازظهر هم به آشیانه‌های عظیم و شلوغ یا همان سیاره کلاغی خود در خارج از شهر باز می‌گردند و فردا صبح دوباره به محله‌های خود باز می‌گردند. درست مثل خود شما، آنها هم به سرکار می‌روند.

    با نخستین تابش‌های خورشید در افق‌های شرقی، سیاره کلاغ‌ها رنگ زندگی به خود می‌گیرد. این حجم پر سروصدا بلند می‌شود و به شکل یک چندضلعی سیاه‌رنگ به سوی مسیرهای هر روزه خود پرواز می‌کنند.

    دسته‌ای که به سوی سیاتل می‌آیند در ارتفاع ٥٠متری و بالای انتهای شمالی دریاچه واشنگتن حرکت می‌کنند. برخی در این مسیر از گروه جدا می‌شوند و وارد منطقه شلبی شرقی می‌شوند که محل حضور پزشکان و دیگر مشاغل است. اما توجه این کلاغ‌ها به یک خانه خاص از سپتامبر ٢٠١٣ آغاز شد.

    گابی مان که آن موقع ٦‌سال داشت با این مهمانان کنجکاو رفتار ثابتی داشت، او در حیاط پشتی برای آنها بادام‌زمینی پرتاب می‌کرد یا به آنها غذای سگ می‌داد. پرنده‌ها برای شرکت و آزمایش منوی حیاط پشتی همیشه حضور داشتند. آنها مانند مشتریان افتتاحیه یک رستوران مشهور، روی خطوط تلفن صف می‌کشیدند.

    مادر گابی کتاب استعدادهای کلاغ‌ها را خوانده بود و به همین دلیل در کلاسی در آزمایشگاه تحقیقات پرندگان هم ثبت‌نام کرده بود. علاوه بر این، دختر او چیزهایی برای پروفسور مارزلاف آورده بود. اینها شامل وسایل متعدد و بعضا بی‌ارزشی می‌شدند که کلاغ‌ها برای گابی آورده بودند. چیزهایی مانند دکمه‌های پیراهن، گیره کاغذ، یک گوشواره و یک قطعه اسباب‌بازی لگوی آبی‌رنگ. پرنده‌ها با این یادگاری‌ها می‌خواستند به خیّر انسانی خود ادای احترام کنند یا درواقع به فرآیند غذا گرفتن ادامه دهند.

    گابی و هدیه‌هایش مورد توجه بی‌بی‌سی قرار گرفتند و خبر به‌صورت جهانی منتشر شد. دست‌کم این خبر داستان دلگرم‌کننده‌ای از همگرایی زندگی بشر با حیات‌وحش بود و دختر زیبا و جذابی را نشان می‌داد که علاقه زیادی به علوم طبیعی دارد.

    در خیابان شلبی شرقی البته همه هیجان‌زده نبودند. براساس مدارک موجود در دادگاه عالی کینگ کانتی همسایه‌ها از غذا دادن‌های خانواده مان وحشت‌زده بودند. یکی از ساکنان این محله در یکی از سایت‌های محلی می‌نویسد که «در ٤٤سالی که در این خانه زندگی می‌کنم تاکنون موش‌ها این‌قدر زیاد نشده بودند.» برخی ساکنان هم از فضله پرنده‌ها روی خودرو‌ها و خانه‌های خود شکایت داشتند و همین‌طور از صدای قارقار آنها که مانع استراحت آنها در حیاط‌هایشان می‌شد.

    پنجاه‌ویک همسایه استشهادی را امضا کردند که در آن از مسئولان شهر خواسته شده بود در این موضوع دخالت کنند و مانع ادامه‌کار خانواده‌‌ مان شود. علاوه بر مشکل مدفوع، موش‌ها و سروصدا، این نامه به خطر انتقال بیماری از پرندگان، ریسک افراد دارای حساسیت به بادام‌زمینی و مداخله بالقوه در خرید و اجاره منازل مسکونی نیز اشاره کرده بود.
    در آگوست‌ سال ٢٠١٥، همسایه‌های غربی و شرقی خانواده‌‌ مان شکایتی تنظیم کردند و خواستار دریافت ٢٠٠‌هزار دلار غرامت شدند. به گفته یکی از این شاکیان «این داستان درباره چند همسایه که تلاش می‌کنند مانع یک دختربچه برای غذادادن به پرندگان شوند؛ نیست. در واقع، مقیاس و دفعات این غذا دادن‌ها بسیار بیشتر از اندازه‌ای است که یک بچه بتواند از پس آن برآید. این غذا دادن در تمام طول روز ادامه دارد، حتی زمانی که دختربچه در مدرسه است.»

    پرونده در جامعه واکنش‌های متفاوتی داشت و به جنگی از اسم‌گذاری تبدیل و با شکایت متقابل خانواده‌‌ ‌مان همراه شد. یکی از همسایه‌ها می‌گوید: «یک خط ثابت از کلاغ‌ها مانند فرودگاه وارد حیاط خانواده‌‌ مان می‌شوند.» او همچنین مدعی شد که یک‌بار دیده است که لیسا مان، مادر خانواده، غذایی را از داخل خودروی درحال حرکتش برای کلاغ‌ها پرتاب کرده و آنها هم خودروی او را دنبال می‌کردند.»

    هر دو سمت دعوا برای اثبات ادعای خود عکس‌ها و ویدیوهایی منتشر می‌کردند. یکی از شاکیان عکسی از تپه کوچکی از مدفوع پرنده‌ها در خیابان شلبی منتشر کرد که شیرابه‌ای از آن خارج می‌شد. دیگری مرگ موش در محیط پخش کرد و کلاغی را در حیاطش طوری به دار آویخت که گابی بتواند آن را ببیند و دسته کلاغ‌های وفادار از منطقه دور شوند. مادر گابی هم عکس کلاغ مرده را در دادگاه ثبت کرد. شاکی‌ها هم در مقابل عکس موش بزرگی را ثبت کردند که آزادانه درون حیاط گشت می‌زد.

    مدافعان تاکید داشتند رفتار همسایه‌ها مبالغه‌آمیز است و غذادادن به پرنده‌ها یک تفریح ساده است و به دختر کوچک‌شان کمک می‌کند با محیط‌زیست ارتباط برقرار کند. پروفسور مارزلاف به نظر موافق این ایده بود و به دادگاه این طور می‌گوید که «این منطقه یک آشیانه سنتی برای کلاغ‌هاست، به‌طور تاریخی، کلاغ‌های زیادی در این‌جا زندگی می‌کنند.» او ادعای همسایه‌ها مبنی بر قارقار شبانه‌روزی کلاغ‌ها و ارتباط غذا با صدا را رد کرد. او هرگونه صدای اضافی را مرتبط با احساس خطر از سوی کلاغ‌ها عنوان کرد، خطری مانند کلاغ به دار آویخته شده در حیاط همسایه.
    پرونده درنهایت در سپتامبر ٢٠١٦ با مبلغ جریمه منتشرنشده‌ای بسته شد. همچنین خانواده‌‌ مان تعهد دادند غذادادن به پرنده‌ها را برای ٨‌سال متوقف کنند.

    این دادگاه بیش از هر چیز اثبات‌کننده توان کلاغ‌ها در ایجاد ترس و اشتیاق بود. البته چیز دیگری را هم ثابت کرد، این‌که علاقه به حیات‌وحش و زندگی اجتماعی آنها می‌تواند تاثیر عمیقی روی یک فرد نوجوان بگذارد و گابی مان در این موضوع تنها نیست.

    هشت‌ساله بود و در خواندن مشکل داشت. مدرسه‌اش در اواسط دهه ١٩٩٠ می‌خواست یک‌سال او را عقب بیندازد. پزشک‌ها برایش ریتالین تجویز کرده بودند، اما او از ریتالین متنفر بود. این قرص باعث می‌شد حس جدایی و دوری از بقیه به سراغش بیاید. با این حال او دختر کنجکاوی بود و حیات‌وحش اطراف مدرسه‌اش او را مجذوب خود کرده بود. برای خواندن به خودش فشار می‌آورد تا درباره محیطش بیشتر و بیشتر بخواند به‌خصوص درباره گرگ‌ها.

    زمانی که در اوایل دهه ٢٠٠٠ با خانواده به حومه سیاتل رفتند، کائلی سوئیفت می‌توانست بخواند، ریتالین را کنار گذاشته بود و می‌دانست که علوم آینده او است. سوئیفت بر پرندگان و به‌طور ویژه بر کلاغیان متمرکز شد و در دانشگاه ویلامت در اورگان زیست‌شناسی خواند. در‌ سال ٢٠١٢ او به‌عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد به مارزلاف در دانشگاه واشنگتن پیوست.
    حالا او در یک روز ابری ماه آوریل در پشت دانشگاه ایستاده و کلاغ مرده‌ای را حمل می‌کند و درحال بازسازی یکی از مهمترین آزمایش‌هایی است که باعث ناراحتی و سروصدای دسته کلاغ‌ها شده است.

    تصور دشواری و شدت این آزمایش کار سختی است. کلاغ‌ها در فاصله ٦متری بالای سر شما قرار دارند و درحالی‌که از مزیت ارتفاع و تعدد بهره می‌برند تمام توجه و خشم خود را روی شما متمرکز می‌کنند. صدای جیغ کلاغ‌ها از هر سو شنیده می‌شود. سوگواری کلاغ‌ها گیج‌کننده، کمی ترسناک و تا اندازه‌ای حیرت‌آور است.

    صداها یکی از کارگرهای بخش نگهداری دانشگاه را از داخل به بیرون می‌کشد. او مرد قد بلندی است که ریش‌سفید کم‌پشتی دارد و جلیقه نارنجی روشن پوشیده است. شاید آمده تا سوئیفت را برای این همه صدا مواخذه کند. البته سوئیفت در حین انجام آزمایش‌هایش در شهر سابقه برخورد با افراد خشمگین را دارد. حتی یک‌بار علیه او به پلیس هم زنگ زده‌اند. در میان این همهمه صحبت کردن بی‌فایده بود به همین خاطر کارگر دانشگاه بی‌هیچ حرفی همان‌جا می‌ایستد.

    سوئیفت می‌گوید که تحقیقاتش روی سوگواری کلاغ‌ها فرآیند مرگ کلاغ‌ها را نشان خواهد داد و سپس از خطرات بالقوه این کار گفت. وجود یک کلاغ مرده به وضوح به این معنی است که اتفاق بدی برای یک کلاغ افتاده است. احتمال حضور یک شکارچی بسیار بالاست، این شکارچی می‌تواند یک گربه وحشی باشد، جوئی (ماسک) باشد یا خود سوئیفت که در آن پنجشنبه در محوطه دانشگاه قدم می‌زند.

    سوئیفت بعدها اعتراف می‌کند که سال‌ها قبل با یکی از کلاغ‌های ماده‌ای که روی آن مطالعه می‌کرده ارتباط عاطفی برقرار کرده است. این کلاغ با حلقه‌های سبز و نارنجی که به او متصل شده بود، شناسایی می‌شد. البته دانشمندان برقراری ارتباط احساسی با موضوعات مورد آزمایش را نهی می‌کنند که در این صورت ممکن است اهداف پروژه آسیب ببیند. اما مشخص شد که قلمروی این کلاغ ایستگاه اتوبوسی بود که سوئیفت از آن‌جا به دانشگاه می‌رفت. او نام این کلاغ را «گو» (Go) و نام جفتش را استاپ (Stop) گذاشته بود. مدت‌ها پس از پایان تحقیق، گو هر روز در ایستگاه اتوبوس منتظر سوئیفت بود تا به او غذا بدهد. گو کلاغ پیری بود، حداقل ١٤ساله، سوئیفت تخمین می‌زند که کلاغ‌ها حداکثر ٢٠‌سال عمر کنند و قبول داشت که کمی به گو وابسته شده بود.

    جولای‌ سال گذشته یکی از همکاران سوئیفت به او اطلاع داد که جسد گو را در محوطه دانشگاه پیدا کرده است.

    حس از دست دادن البته هسته اصلی مطالعات سوگواری سوئیفت بود. چندی پیش سوئیفت در مراسم سوگواری مادربزرگش این سوال را از خود می‌پرسید که ارگانیسم‌های هوشمند چطور با این مسأله کنار می‌آیند؟ چطور این موضوع را تحمل می‌کنند؟ بالاخره او زیست‌شناس حیات‌وحش بود و می‌ترسید دیدگاه‌های بالینی‌اش را درباره مرگ مطرح و خانواده‌اش را ناراحت کند.

    وقتی کار با کلاغ مرده در تجدید آزمایش‌هایش به پایان رسید، سوئیفت پارچه را مانند یک مراسم مذهبی روی جسد انداخت. صدای پرنده‌ها به تدریج کمتر شد و بدون جنازه‌ای برای سوگواری دایره سیاه بالای سر آن هم کم‌رنگ‌تر شد و کلاغ‌ها آن‌جا را ترک کردند. صدای غارغار کمی شنیده می‌شد، اما این صدا به اندازه‌ای بود که می‌شد در میان آن صدای خود را شنید.

    کارگر نارنجی‌پوش که به خاطر هیاهو به آن‌جا کشیده شده بود، آن‌جا ایستاده بود و انگار هنوز متوجه مسأله نمی‌شد. با احتیاط قدمی به سوی کائلی سوئیفت برداشت. از آن قدم‌هایی که انگار حیرت‌زده می‌پرسند، این چه جادویی بود؟

    قبل از این‌که صحبتی کند دوباره به آسمان خالی نگاه کرد، رو به زن ٣٠ساله کرد که داشت جسم سیاهی را درون کیسه‌ای قرار می‌داد، پرسید: «اینها همه کار تو بود؟»

    منبع: روزنامه شهروند


    your comment